چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

نور قرمز


امرز خیلی خسته وکلافه بود.گفت که میخواد چاپ را خودمون یاد بگریم.اما این بهانه بود. شاید فقط سرش شلوغه ویا درگیر نمایشگاشه.اما من این طور فکر نمی کنم . چرا این قدر تنهاست؟ چرا این قدر با گذشته؟ چرا این قدر وقت صرف شاگرداش می کنه؟

 تمام ترسم از اینه که همه تعریفها و تحسین هاش از روی دل رحمیش باشه!   کاش یه فکری به حال چشماش می کرد. خدایا دیگه این بار حوصله یه تراژدی غم انگیز راندارم.همون یه بار بس بود. داره باورم میشه که....

                                    

                                      

 

عکس و مجسمه

:من  میگم که ... خیلی با استعداده! نظره شما چیه بچها؟

:بله موافقیم.

:خوبه پس شام باید بده.نظره شما چیه بچها؟

:بله موافقیم!

 

بدشانسی

امتحان میکروب محیطی داشتم.استاد جون پسرشو اورده بودن. منم مثل همیشه عینکم را برداشته بودم و داشتم موقع فکر کردن درودیوار را نگاه می کردم. بچۀ استاد جون اومده جلو و اروم جمله معروف مامانشو تحویلم میده : "با نگاه کردن به برگۀ بقیه جواب سؤال نمیرسه"

داشتم از عصبانیت می ترکیدم. آخه خدایا من باید ازیه بچه دبستانی هم بخورم.

به کی بگم من تو عمرم تقلب نکردم. اون از دوترم پیش که بامراقبه امتحان به خاطره تذکراشتباهش به من باهاش دعوام شد. این هم از امروز.

آخه یعنی چی؟؟؟؟؟؟

فصل گرم


اولین نوشته منه. شاید کمی دیره .هوا گرمه. امتحان دارم.ترمه اخرمه و... کاملأ گیجم.