نمی تونستم انتخاب کنم . سبز یا قرمز. اما انگار سیب سبزها عطر زنده تری داشت. شستمش و قلطش دادم روی گونم. صورتم یخ کرد و تازه شد. گاز بزرگی بهش زدم دور لبم خیس و چسبناک شد . با مزه گسش کلی حال کردم! از کتاب خوندن خسته و دنبال راه فرار از این خستگی. لباس پوشیدم و زدم بیرون. اگه هوا خنک بود مثلا پاییز ویا زمستون حتمآ خودمو به یه پیاده روی مهمون می کردم. اما گرما با من و حس و حالم نه کاری داره ونه شوخی! خودم هم نفهمیدم چه طوری سر از ابگیر در اوردم. ابگیر زیاد هم ساکت نبود. کمی اون طرف تر تو پارک بچه ها بازی می کردن اما گرما توان داد زدن را ازشون گرفته بود. برکه ساکن بود اما از حباب هایی که می اومد روی اب می شد فهمید زیر اب غوغایه. درست شبه دل من این چند وقته. ساکت می مونی اما پر از حرفی .
یه ماشین ایستاده بود و می خواست بره تو یه کوچه. اما هیچ کس راه نمی داد . خیلی وقته این چیزا عادی شده. نگه داشتم تا بپیچه. با بوق ازم تشکر کرد. نگاه کردم به کوچه ای که رفت توش. کوچه ورود ممنوع بود!!!!!!
چهار تا بچه با کله های تراشیده درست شبیه لامپ! با دست وپاهایی لاغر کنار خیابون نشسته بودن کنار مامان باباهاشون.مسافر بودن. برق افتاب روی کله هاشون منعکس می شد. اون قدر این صحنه قشنگ بود که دلم نمی خواست چراغ سبز بشه. چه خنده ای می کرد اون کوچیکتره. انگار یخ توی دلش اب می شد!
سلام
ماجراهای جالبی بودند
و همچنین دست به قلم شما
زیبا مینویسی شرط میبندم دفتر خاطرات جالبی هم دارین
موفق باشین
راستی اگه دوست داستین یک گرگ به دوستانتان اضافه بشه
من در خدمتتون هستم و هر کمک و راهنمائی که بخواهین
با کمال میل هستم
روز خوش mr.wolf
سلام،
اونجا که گفتین بچه ها داشتن توی پارک بازی میکردن منو یاد یه خاطره انداخت،
۶ تا ۷ سال پیش با یکی از دوستان اون زمانم در حالی که یه پالتوی نو پوشیده بودم رفتم پارک،دقیقا صدای بچه ها که داشتن بازی میکردن میومد،البته توشون چندتا آدم بزرگم بود،خلاصه یه دفعه دیدم یه چیزی چسبید به پالتوی نو ام،نگاه کردن دیدم ای داد بیداد یکی از این ترقه مرقه هاست،شبیه چوب کبریت بود،سریع پرتش کردم ولی خب یه سوراخ رو پالتوم ایجاد کرد،بعدشم یه نفر اومد جلو و گفت ببخشید،به همین راحتی،
الحمدا... بخیر گذشت،
نمیدونم چرا وقتی اون قسمت مربوط به پارک رو خوندم یه دفعه یاد این خاطره افتادم،
راستی من از سیب زرد خوشم میاد،
مطلب بعدی اینکه من در سطح شهر رانندگی نکردم ولی به نظرم بوق فقط یه معنا داره اونم اینه که تو وایستا من برم،موفق باشین و خدانگهدار
اگه قبل از توقفت بوق بزنن یعنی وایسا. اما اگه ایستادی برای کسی و وقتی داشت عبور می کرد بوق زد یعنی دستت درد نکنه میون این همه ادم بهم راه دادی(:
اما من راه به کسی دادم که می خواست خلاف منه!
salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam
behshad
bye
baz nazar dadam
سلام صبح بخیر هاله غزیز...باز خوبه خسه میشی میدونی باید چه کار کنی من اکثرا از فرط خستگی زیاد کلافه میشم ونمی دونم باید چیکار کنم...مطالب قشنگی بود.
راستی اول شدم چه عجب...
آپ کردی خبرم کن خوشحال میشم
موفق باشی
سلام،ممنون که به وبلاگم اومدین،اخ اخ نگین گرماااااااااا که دلم خونه،سرما هم نگین که دلم خونتر تره،یکی دو سال پیش شمال یه برف سنگین اومد که کلی به همه خسارت هم جانی هم مالی زد،و در این بین راهپیمایی شکوهمند بهمن ماه قطعآ از همه چی مهمتر بود،موفق باشین.
سلام،نمیدونم این ترمز کردن و دنده عوض کردن چقدر سخته که راننده ها هرجور که شده میخوان دو درش کنن،امروز یه راننده تاکسی یه سری مطالبی گفت که در مجموع مفهومش این بود: آقا شما باید یه بیست،سی،چهل متری پیاده میومدین با این یکی مسافر سوار میشدین تا من مجبور نشم یه بار دیگه نگه دارم چون کار سختیه،البته اینو که عرض کردم مفهومش بود،نمیدونم والاااااااا،موفق باشین.