میرم دمه خیابون چنتا پفک بخرم،اخه شاید امروز مهمون خونه مادر بزرگه باشم اما دیدم که هاپو کومار اومد دمه مغازه و چنتا کمپوت اناناس خرید . پرسیدم چی شده که گفت:هی هی هی داده هی،هی اده هی،هی! مادربزگه رگ قلبش گرفته و بردیمش پیش دکتر ارنست. گفتم: چرا ؟ کی؟ الان چطوره؟ کدوم بیمارستان؟ گفت: این مدته فشار روی مادربزرگه خیلی شدید بوده! اول که گفتند خونشون تو طرحه و باید تخلیه کنید. اما بعدش یه برج ساز اومد و قول داد کمکمون می کنه اما باید باغ ذرت را بفروشیم که برج بشه. هنوز نفروخته بودیم که میراث فرهنگی اومد و گفت خونه و باغ را نباید دست بذارین. خلاصه ماجرا داشت تموم می شد که قوقولی خان را گرفتند برای چک برگشتی.نبات هم که شبا بدون باباش خوابش نمی برد. مادربزگ با هزار خواهش و تمنا بنز مخمل را گرو گذاشت و قوقولی خان را اورد بیرون! یه نفسی تازه کردیم که نوک طلا به خاطره کنکور و قبول نشدن تو دانشگاه سراسری افسردگی گرفت و دستمون بند اون شد.
گفتم: مادربزگ برا همین قلبش گرفت؟ گفت: هی هی هی،داده هی هی داده هی،هی! نه. بعد از دوا درمون نوک طلا یه شب نوک سیا نیومد خونه . بعد از چند روز معلوم شد جزء دانشجوهای شورشی گرفتنش. رفتیم سراغ اقا غلام (پسر همسایه که بچه مثبت بود) گفتیم تو بسیجه و می تونه کمکمون کنه. اما هی هی هی که ای کاش نمی رفتیم. گفت برین بیرون تا خودتون را معرفی نکردم! بد از دو سه هفته نوک سیا را اوردیم بیرون.
گفتم خوب پس چرا قلب مادربزرگه گرفته؟ گفت: دیگه طاقت نیاوورد وقتی شنید مخمل در اکس پارتی خودشو گشته!!!!!
وقتی داشت دور می شد پفکا را پس دادم و اومدم خونه. تلویزیون را روشن کردم شاید دختر مهربون وممول مهمونم کنن و یا نیک و نیکو و.... اما فقط جنگ ستارگان پخش میشد!
چقدر قدیما خوشبخت بودیم.!
سلام هاله خانوم...خوبی
آپ میکنی خبر نمیدی...حال کردم با داستان جالبتون...آخرش را گل گفتی همه دور هم بودن الآن چی هر کی توی اتاق خودش با اومدن کامپیوتر بجای اینکه سر بچه ها بیشتر گرم بشه همش میگن حوصلمون سر رفته تفریح و بازی های قدیمی از بین رفته...روده درازی بسه
به روزم خوشحال میشم سر بزنی
موفق باشی
سلام،آره یادش بخیر
چون ما رژیم اشغالگر رو به رسمیت نمی شناسیم ...پس جلوش بازی نمی کنیم !
...
راستی
خوشبختی دیروز و امروز نداره !
اولشو خوندم دستم خورد بسته شد الان میرم میارمش و تا آخرش می خونم مرا ببخش برای اخرین بار
همیشه بهترین زمان برای گرفتن ماهی زمانیه که آب گل آلوده،بگذریم،خونه مادر بزرگه رو خیلی دوست داشتم،مخصوصا وقتی میگفت مخمل چیه ننه قربان.
سلام،والا الان که اومدم ببینم وبلاگتون رو بروز کردین یا نه، این جمله که،چقدر قدیما خوشبخت بودیم،نظرم رو خیلی به خودش جلب کرد،در این مورد باهاتون موافق نیستم،البته احتمال اینکه خوب به مفهوم این مطلب پی نبرده باشم هستاااااااااااااااا،موفق باشین و خدانگهدار
مگه غیر از اینه که بزرگ شدیم و تو خونه مادربزرگه راهمون نمی دن! مگه نه این که ارامش دیگه معنا نمی شه! مگه نه این که به ادمی که قبلآ می گفتن خوشبخت امروز می گن گدا!
ما خوشبختر بودیم و یا بچه های امروز؟!!
سلام قشنگ بود ... چند روز که دلم ممل می خواد ):
سلام،
والا اینو از این جهت گفتم که اون زمانا که راهم میدادن به خونه مادر بزرگه،در حال جنگ بودیم،
قحطی بیداد میکرد،
هنوزم صفهایی که برای روغن نباتی و صابون و... که جیره بندی شده بود یادمه،
هنوز اون مغازه های خالی رو یادمه،
هنوزم شعارا یادمه،
هنوزم در رفتار خودم و بقیه همنسلام آثاری رو میبینم که قطعا یادگار اون زمانه،مطمئنا همه این آثارم مثبت نبوده
،اگه منظور از خوشبختی حس و حال خاص دوران کودکیه که اونو همه دارن حتی اگه ۱۰۰ هزار سال دیگه بگذره،
همه اون دورانی که اجازه دارن برن خونه مادر بزرگه رو میگذرونن،
کلا چه بچه های دیروز چه بچه های امروز جامعه ما با این وضع فعلی هیچکدوم هیچ محلی از اعراب ندارن،
البته استثنا هم همیشه وجود داره،
ولی کلا فکر میکنم هر کس در جامعه ما دیر تر به دنیا بیاد پیش آگهی بهتری در انتظارشه،کم کمش اینه که کمتر دچار تناقض میشه،موفق باشین.
من اینا که می گی را یادم نیست(: اخه اون زمان بچه تر از اونی بودم که اینا را بفهمم!
salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam
behshad
bye
سلام دوست عزیز
نشانه های خیانت مردان هم تو پست امروز نوشتم
در مورد لو رفتن مردان باید عرض کنم هیچ وقت خورشید پشت ابر نمی مونه
بازم سراغ ما بیا
روز خوش mr.wolf
سلام . خیلی جالب بود . واقعا تو بچگی چقدر خوشبخت بودیم . آخه اونموقع به سختی ها اصلا فکر نمی کردیم.