چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

امروزی پرکار

تو وبلاگ دوستی خوندم ٬ زندگی تکرار روزهای بی تکرار است٬ و امروز یه روز تکرار نشدنی بود. یه روز خوب که من ابی تفسیرش می کنم. به مدت یک هفته فعلآ گرفتار شدم برای قولی که به پسر عموم دادم. از هشت صبح تا هشت شب. برای داوری مسابقات رباطیک مدارس استان. فعلآ که کمک داوریم . یه رنگ ابی ته دلم مونده از امروز که جز با حسرت و دل تنگی پاک نمی شه. یه خاطره که تا همیشه برام راز می مونه. یه یادگار که شاید روزی مجبور بشم به عزیزی اعترافش کنم. هنوز به خودم ایمان دارم .بد جوری گیر کردم میون خواسته هام و بافته هام. هنوز جمله ای را که اخرین بار به دوستی گفتم یادمه. من عاشق هیچ ظاهری نشدم تا امروز. چیزی که منو گرفتار می کنه ذهن و روحه. و شاید چشم ها. چشم هایی که تیز بین تر از دیگرانند. یا فقط جهت دیدشون فرق داره. دلی که با هر ضربانش از ذهن بگذره و به دل بر گرده. و این دید من فقط منو اسیر چارچوب ها کرده........

چقدر بی ربط نوشتم امشب. خستم و باید برم بخوابم تا فردا صبح زود برسم که مثل امروز مثل اقای... با چشمهای خواب الود نرم سر اولین زمین! البته باید اعتراف کنم که خودم هم یک ساعت دیر رسیدم!

پی نوشت: شیوا اگه این مطلب را می خونی باید بگم خیلی دلم می خواست قبل از اینکه دوباره بری ببینمت اما از شا نش من همین هفته که تو اینجا هستی من بدجوری گرفتارم.

پی نوشت:این را می نویسم که یادم باشه امروز یه تصمیم گرفتم برای سال دیگه اما هنوز ثبت نشده دوباره شک کردم و دستم لرزید برای نوشتنش.

پی نوشت: می خوام تا اونجا که بشه دیگه سیاسی ننویسم! یعنی شما می گین میتونم!؟