چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

از خودم می ترسم

وقتی اینه اش بشی و روبروش بایستی٬ همیشه یه عکس العمل داره .اینه را می شکنه! اون وقتی که عیب هاشو بگی٬ بهش بگی که چقدر از دروغ هاش بدت می اد٬ بهش بفهمونی که فقط دروغ می گه و هیچ عملی در کار نیست٬ اون وقته که می شکنتد!  وقتی دیگه اون ادم خر و مهربون نباشی ٬ داغ می کنه. میشه یه اهن ربا که هر چی نیروی منفی تو عالمه به خودش جذب می کنه و یه اتفاقی می افته.یا تصادف می کنه و یا دزد می اد. یاهزارتا اتفاق ناجوره دیگه. و دوباره تو اگه دلت کمی پاک مونده باشه دوباره خودت را سرزنش می کنی . هر بار می دونی که هیچ امیدی به عوض شدنش نیست. نه این که از اول ناامید بوده باشی٫ بعد از کلی تلاش به این نتیجه رسیدی. اما دوباره دروغهاش اون قدر بهت فشار می اره که .........  . به یاد نداری فقط یک بار به حرف کسی گوش داده باشه. تا کسی حرف می زنه پا می شه می ره.

از خودم می ترسم. از اینکه منم این جوری بشم. تو این چرخه ی زندگی چطور می شه زد بیرون؟ چطور می شه قانونهای طبیعی را زیر پا گذاشت؟ چطور می شه ادم موند؟ انگار دارم کافر می شم خدایا به دادم برس. از خودم می ترسم!