چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

دکتر

از در مطب که وارد شدم جز اقای! منشی هیچ کس اون جا نبود. اسمم را تو دفتر نوشت و رفتم تو. کتاب جلوی صورتش بود و مثل همیشه که کاری را انجام می داد اصلآ حواسشون به اطراف نبود. غرق در مطالعه. سلام کردم نشستم. نسخه را که نوشت گفت: می تونی یه دو سالی صبر کنی و بعد عمل کنی. هنوز شماره چشمت نوسان داره و بالا و پایین می ره. اما این نوسانات داره نفسهای اخرشو می کشه. از عینک راحت می شی . البته من پیشنهاد نمی کنم عملو؛   من گفتم: نه اصلآ با عینک مشکلی ندارم. عمل هم نمی کنم!

به چیزی که فکر می کردم سکوت هاش بود. زندگی و پیشرفتی که همه می دونند می تونست داشته باشه اما ... اون اینجا موند به خاطر ادم های حسود. حسادتی که سالهاست از پا درش اوورده. زمانی که من هنوز به دنیا نیومده بودم. کاش فداکاری نمی کرد!!!!!!!!!!!!!!!!