چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

لیسانسه!

می ذارم دمه کوزه و ابش را خواهم خورد! خدا بگم چیکارشون کنه اونایی که می گفتن بابا حالا درستو تموم کن بذار لیسانستو بگیری. بعدش بالاخره یه طوری می شه دیگه! حالا کو اون همه ارزو وخواسته های رنگ و وارنگ. این توهم از کجا بود که فکر می کردم دانشگاه که تموم بشه همه چیز زندگیم معلوم و مشخصه؟؟؟ اخه این فکر احمقانه از کجا اومد؟؟ چند روز پیش به سمی می گفتم که یادته اون فیلم د«در پناه تو» یادته چقدر اون دانشجوها بزرگ بودن! جالب ترش این که لیسانس یه چیزه مهم بود! از اون جالب تر این که زندگیشون با تموم نشودن دانشگاهشون معلوم بود و همشون رفتن سر کار! خوب حالا ما هم فارق التحصیل شدیم. جالب ترین قسمتش اینه که هنوز نمی دونیم به چی علاقه داریم! من فکر می کنم چهار سال پیش ارزش مدرکم با ارزش تر از حالا بود! وقتی کنکور می دادم انگار فکرام منسجم تر از حالا بود!

دیشب خوابم نمی برد. به ماجرای حوزه هنری فکر می کردم که چه بی سروته تموم شد! به پای شکسته و از کار افتاده ی استاد . به کار تو کارخانه مواد غذایی. به تن دادن به خواست پدر و رفتن به کارخانه اش که هیچ ربطی نه به رشتم خواهد داشت ونه به هنرم و شاید عموم بتونه همون طور که می خواد ازمن یه تاجر زن موفق در بیاره فقط به خاطره رو کم کنونیه بقیه رقیباش.به راحله که بعد از سه سال دیشب بی خبر اومد دم در خونمون با نامزدش!!!! به دستام وچشمام که فکر می کردم خیلی توانا هستن اما نمی دونستم کافی نیست. نیاز به یه روح بلند پرواز داره تا به اوج برسه. اوج پیشکشم به سر یه درخت برسه هم خیلیه!!